یا ابا عبدلله (ع)
رويت رامخراش! مويت راپريشان مكن زينب! مبادا كه لب به نفرين بگشايي وزمين وزمان را به هم بريزي وكائنات راكن فيكون كني!
ظهورابرسياه در آسمان صاف ،آتش گرفتن گونه هاي خورشيد ،برپاشدن طوفاني عظيم به رنگ سرخ،آنسان كه چشم ازديدن چشم به عجز بيايد،برانگيخته شدن غبار سياه وفروباريدن خون ،اين تكانهاي بي وقفه زمين،اين لرزش شانه هاي آسمان،همه ازسراين كلامي است كه تواراده كردهاي وبرزبان نياوري:«كاش آسمان به زمين بيايدوكاش كوهها تكه تكه شوندوبردامن بيابانها فروبريزند كاش….»
اگراين «كاش»كه بردل تومي گذردبرزبان تو جاري شود،شيرازه جهان ازهم مي گسلد وستونهاي آسمان فرو مي ريزد.اگربخواهي،خدا طومارزمين وآسمان رابه هم مي پيچد.اما!مكن ،مگو ،مخواه زينب!
چون مرغ رگ بريده دور خودت بچرخ؛چون ماهي به خاك افتاده در تب وتاب بسوز اما لب به نفرين بازمكن؛گرز فريادت رابرسر عمرسعد بكوب كه:«ننگ برتو!پسر پيامبرخدارا مي كشند وتونگاه مي كني؟».بگذار شمر برسر ياران خودفرياد بزند:«مادرانتان به عزايتان بنشيندبراي كشتن اين مرد معطل چه هستيد؟»بگذار زرعه بن شريك شمشيرش راازپشت برشانه چپ حسينت فرود بياورد.بگذارسنان بن انس بانيزه بلندش حسين رابه خاك بيندازد. بگذار خولي بن يزيد اصبحي به قصد جدا كردن سر حسين از اسب فرود بيايداما زانوانش ازوحشت سست شود،به خاك بيفتد وعتاب وناسزاي شمر راتحمل كند.بگذار…..
نگاه كن !حسين به گجا مي نگرد؟رد نگاه او … آري به خيمه هابرمي گردد.واي …انگار اين قوم پليد قصد خيمه هاراكرده اند از اعماق جگر فرياد بزن:«حسين هنوززنده است نامردمردمان» اما نفرين مكن!
حسين خودرااززمين مي كند وباتني مجروح وباصلابتي زخم خورده فرياد مي كشد:«واي برشما اي پيروان آل ابي سفيان!اگردين نداريد واز قيامت نمي ترسيد لااقل مردباشيد». اين فرياد دل ابي سعد رامي لرزاندوناخودآگاه فرياد مي كشد:«دست برداريدازخيمه ها»
مي دانستي كه كربلايي هست ،مي دانستي كه عاشورايي خواهد آمد.آمده بودي ومانده بودي براي همين روز؛اماهرگزگمان نمي كردي كه تابدين حدعظيم وشكننده باشد.تصورنمي كردي كه پيكري به آن قداست رامي شودآنقدرتير باران كرد.به همين دليل اين سوال ازدلت مي گذرد كه چراآسمان برزمين نمي آيد؟ وچرا كوهها تكه تكه نمي شوند؟
مبادا كه اين سوال وحيرت رنگ نفرين ونفرت به خود گيرد.دنيابه آخر نرسده است.اگر چه ملائك يك صدا مويه مي كنند ولي خدا به مهدي منتقم اشاره مي كند ومي گويد:«اني اعلم مالا تعلمون»
پس صبور باش زينب ،صبور باش وكار خلق را پريشان مكن.بگذارشمر بادست وپاي خونين از قتلگاه بيرون بيايد،سر برادرت را باافتخار برسر دست بلند كند وبه دست خولي بسپارد.بگذار اين ندا درآسمان بپيچد كه:«قتل الامام ابن الامام» اماحرف ازفرو ريختن آسمان نزن!
سجاد را ببين كه چگونه مشت برزمين مي كوبد وهستي رابه آرامش دعوت مي كند وبا دستهاي لرزانش تلاش مي كند كه ستونهاي آفرينش را استوار نگه دارد.
شكيبايت رااز دست مده زينب !كه آسمان بر ستون صبر تواست وارايستاده است .
هنوز صداي هل من ناصر امام غريبي شنيده مي شود!!!
ازجاماندگان ره عشق نباشيم!!!