سفری به سوی بهشت
رسيدن موكب همايون به وادى حاجر و نامه فرستادن آن حضرت به اهل كوفه و گرفتار شدن حامل نامه
پس از آنكه حضرت از ثعلبيه خارج شدند همه جا طى طريق و قطع منازل مىفرمودند تا به منزل حاجر رسيده و آنجا سرزمين وسيع و بزرگى است متعلق به ارض نجد تل و عقبهاى دارد كه آن را بطن الرمه با تشديد ميم و بطن الرؤمه با همزه نيز خوانند، حضرت پاى كوهى منزل نموده و سرادق جلال بر سر پا كردند:
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: امام (عليه السلام) در اين منزل به خط مبارك نامهاى براى اهل كوفه مرقوم فرمودند و پس از ممهور كردن آن قيس بن مسهر صيداوى و به روايتى به عبدالله بن يقطر امر فرمودند تا نامه را به كوفه برده و آن را به نظر اهل آن شهر برساند و تا آن ساعت كسى خبر شهادت حضرت مسلم بن عقيل را نياورده بود.
سبب نوشتن اين نامه آن بود كه بيست و هفت روز قبل جناب مسلم بن عقيل نامهاى به حضرت نوشت و در آن اظهار نمود كه اهل كوفه اطاعت و انقياد نمودهاند.
و جمعى از اهل كوفه نيز طى نامهاى به آن جناب بشارت داده بودند كه در اينجا صد هزار شمشيرزن براى نصرت شما آماده و مهيا هستند لذا خود را بزودى به شيعيان كوفه برسان.
و اما مضمون نامه: مضمون نامهاى كه امام (عليه السلام) به اهل كوفه بى وفا مرقوم فرمودند چنين بود:
بنام خداوند بخشنده مهربان
از حسين بن على عليهما السلام به برادران مومن و مسلمانش:
درود بر شما:
بعد از حمد خدا، اى مومنان بدانيد كه نامه پسر عمم مسلم به من رسيد، خبر داده بود از حسن رأى و اجتماع آراء شما در يارى و نصرت ما، از خدا مسئلت مىكنم كه كارها بر مراد و اجر شما با خدا باشد.
من در روز سه شنبه هشتم ذيحجه (روز ترويه) از مكه معظمه به سوى شما توجه نمودم و اينك رسول خود را به سوى شما فرستادم كه در امر خود ثابت و در رأى خويش جازم باشيد كه در همين ايام انشاء الله خواهم رسيد والسلام.
قاصد حضرت يعنى قيس بن مسهر صيداوى و به روايتى عبدالله بن يقطر نامه را گرفت و رو به كوفه آمد به قادسيه كه رسيد گماشتگان حصين بن نمير او را گرفته و به نزد وى آوردند، حصين سوال كرد كيستى و در اين ديار براى چه آمدى؟
قيس فرمود:انى رجل من شيعة اميرالمومنين على (عليه السلام)، مردى از شيعيانم.
پرسيد: نامه را براى چه كسى آوردهاى؟
آن شير دل با كمال شجاعت گفت: نامه به آن اشخاص است كه ابدا اسامى ايشان را نخواهم گفت .حصين وى را به نزد ابن زياد فرستاد، قيس از بيم آنكه مبادا نامه حضرت بدست ابن زياد بيفتد كاغذ را پاره كرد و جويد.
سيد مىنويسد: ابن زياد در غضب شد كه چرا نامه را دريدى، حكم كرد تا وى را مثله كردند يعنى گوش و بينى او را بريدند و باز آن سنگدل گفت: به خدا دست از دست تو بر نمىدارم تا اسامى آنها را كه حسين بن على نامه به جهت ايشان نوشته بگوئى يا آنكه بر منبر بر آئى و در ملاء عام به پسر زهراء و شوهر او ناسزا بگوئى والا تو را قطعه قطعه و پاره پاره مىكنم.
قيس فرمود: اما اسامى مردم را نمىگويم وليكن منبر مىروم.
پس ابن زياد فرمان داد تا خلايق در مسجد جمع آيند، قيس بر منبر آمد اول حمد خدا و نعت حضرت مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) را به جاى آورد، پس شروع كرد درود و صلوات بر روان پاك اميرالمومنين و اولاد طيبين و طاهرين او فرستاد و لعنت بر يزيد و ابن زياد و آل اميه نمود بعد فرمود:
ايها الناس انا رسول الحسين اليكم و قد خلفته بموضع كذا اى مردم بدانيد من فرستاده سلطان عالم حسين بن على هستم و آن بزرگوار را در فلان منزل گذاشتم و آمدم تا شما را خبر دهم اگر آرزوى متابعتش را داريد بشتابيد تا به خدمتش برسيد و غاشيه طاعتش را بر دوش بكشيد.
اين خبر به سمع ابن زياد رسيد فرمان داد او را آوردند و از بالاى بام قصر بزير انداختند.
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: ابن زياد حكم كرد بازوان قيس را بستند و مكتوفا سرنگون كردند فتكسّرت عظامه تمام استخوانهاى آن راد مرد ديندار شكست و روى خاك افتاد و مىناليد،
حركت موكب همايون از حاجر به طرف عراق و ملاقات عبدالله بن مطيع با آن حضرت
مرحوم شيخ مفيد مىنويسد:
سپس امام (عليه السلام) از حاجر خارج شده و اندكى راه كه آمدند به آبى از آبهاى اعراب رسيدند در آن مكان عبدالله بن مطيع عدوى به حضرت برخورد و متوجه شد كه حضرت به طرف عراق عازم هستند خدمت آن سرور آمد و سلام گفت و عرض كرد:
بابى انت و امى، ما اقدمك، پدر و مادرم فدايت چه چيز باعث شد قدم رنجه فرمائيد؟
امام (عليه السلام) فرمودند: از زمانى كه معاويه از دنيا رفته تا كنون اهل كوفه مرا آرام نگذاشته، متصل نامهها نوشتهاند و مرا به سوى خود دعوت كردهاند تا ايشان را به طريق رشاد بخوانم بدين جهت به كوفه توجه مىكنم.
عبدالله بن مطيع عرض كرد: شما را به خدا سوگند مىدهم از رفتن به كوفه صرف نظر كنيد زيرا اين امر موجب هتك حرمت اسلام مىشود و احترام قريش تمام مىگردد، اگر مقصود شما از رفتن مطالبه حق خود مىباشد بخدا قسم كه بنى اميه حق شما را نداده بلكه در اين راه كشته خواهى شد و چون مثل شما بزرگوارى كشته شود هم حرمت اسلام و هم حرمت عرب و هم حرمت قريش برداشته مىشود.
در برخى از تواريخ آمده كه عبدالله محضر مبارك امام (عليه السلام) عرضه داشت:
جعلت فداك الزم الحرم فانت سيد العرب فدايت شوم ملازم حرم باش كه تو سيد و آقاى عرب هستى
حضرت فرمود: اينها كه تو گفتى راست است به ذات اقدس الهى كه انسان بر حق باشد بميرد خوشتر از زندگانى بر باطل است اگر بناى جهاد شد بدانكه جهاد با يزيد پسر معاويه بر حق است و اين جهاد را خوشتر از جهاد با مشركين مىدانم.
الموت على الحق اولى من الحيوة على الباطل، الموت فى العز خير من الحيوة فى الذل.
رسيدن موكب همايونى به منزل ذرود و ملاقات زهير بن القين با آن سرور
پس از آنكه اردوى كيوان شكوه امام (عليه السلام) از منزلگاه حاجر كوچ كرده و بطرف عراق حركت كردند به منزلى بنام ذرود رسيده آنجا نزول اجلال نمودند.
مرحوم مفيد در ارشاد مىنويسد:
جماعتى از طائفه فزاره و قبيله بجيله نقل كردهاند كه ما همراه زهير بن قين بجلى كه عثمانى بود به سفر مكه معظمه مشرف شده بوديم، مناسك و اعمال حج را به عمل آورده زود برگشتيم در بين راه به حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) برخورديم ولى خوش نداشتيم كه با او هم منزل و هم صحبت باشيم مخصوصا از اردوى حضرت دورى مىكرديم ولى در منزل ذرود به ناچار با حضرت هم منزل شديم خيام با عظمت حضرت را در طرفى بر سر پا كردند و چادرهاى ما نيز كه عيال همراه داشتيم در سمتى زده شد سفره پهن كرده غذا چيده مشغول خوردن شديم ناگاه فرستاده جناب مولى الكونين سبط رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از در خيمه در آمد و سلام كرد گفت:
حضرت سلام فرستاد فرموده زهير بن قين نزد ما بيايد.
ما چون شنيديم از اوقات تلخى جواب نداده سرها بزير انداخته لقمه از دست و دهان ما افتاد زهير همسرى داشت به نام ديلم ،دختر عمرو پشت پرده نشسته بود گوش مىداد و اين حالت ما را ديد پرخاش كرد و به همسرش گفت:
سبحان الله!! اين چه معنا دارد، شرم ندارى و از روى پيامبر خجالت نمىكشى پسر پيغمبر تو در پى تو كس فرستاده و ترا خواسته چرا اجابت نمىكنى برخيز برو ببين اگر فرمايشى دارد كه مىتوانى از عهده آن بر آئى مضايقه مكن والا برگرد.
كلام آن شير زن بر دل زهير اثر كرد برخاست روانه اردوى كيوان شكوه حضرت شد. زهير مردى بود شجاع و فرزانه و در حروب و غزوات هميشه غالب و ظافر و صاحب ايل و قبيله و شمشير بود، بهر صورت وقتى نزديك سراپرده با عظمت امام (عليه السلام) رسيد جوانان علوى علامت، هاشمى شهامت و فاطمى فطرت از يازده ساله تا بيست ساله جناب زهير را استقبال كردند به در چادر رساندند، زهير وارد شد چشمش بر جمال ملكوتى و دل آرام امام (عليه السلام) افتاد كه بر وساده امامت تكيه داده و به راز و نياز مشغول مىباشد.
زهير سلام كرد، حضرت جواب داد و اذن جلوس، سپس احوال پرسى نمود.
ملا حسين كاشفى در روضة الشهداء مىنويسد:
امام (عليه السلام) به زهير فرمودند: اى زهير هيچ ميل دارى كه مركب مجاهدت در ميدان محبت الهى بتازى و به آب شمشير تابدار آتش فساد را منطفى سازى و پروانه وار بر حوالى شمع شهادت پرواز نمائى و درى از خشنودى حق سبحانه بر روى خود بگشائى:
ز جان بگذرى تا بجانان رسى.
مقصود آنكه در نصرت و يارى من كمر همت ببند و دست به دامان ولايت من بزن تا در دنيا و آخرت با من همراه باشى.
زهير سخنان امام (عليه السلام) را با دقت شنيد و سپس در فكر فرو رفت، عقل و نفس او باهم در جنگ و جدال شدند، عقل مىگفت اطاعت كن، نفس وى اغواء نموده و مىگفت در اين راه جانت را خواهى باخت و از لذائذ دنيوى محروم خواهى شد بارى پس از درنگ و تامل عاقبت جذبه رحمانى زهير را از چنگ وساوس شيطانى و تسويلات نفسانى نجات داد كم كم رخسارش برافروخت و صورتش منور گشت سر بلند كرد عرضه داشت:
اى عزيز پيغمبر و اى نور ديده فاطمه اطهر به ديده منت دارم، در راه تو از جان و مال و عيال و فرزند گذشتم به همان شرطى كه فرمودى يعنى در آخرت با شما باشم.
مدتها است كه مترصد اين دولت و مترقب چنين سعادتى بودم منت خداى را كه بكام دل رسيدم پس از جا برخاست متوجه خيام خود شد اما شادان و خندان، رويش از كثرت شادى برافروخته امر كرد به نوكرها كه اسباب و اساس و بنه و خيمه او را كندند و به اردوى حضرت ملحق كردند و به ياران خود گفت هر كه ميل بهشت دارد همراه من بيايد كه من رفتم و هر كدام كه از شهادت كراهت دارد از من مفارقت نمايد، اغلب ياران زهير از وى اعراض نموده روى به كوفه نهادند.
بعضى از مورخين گفتهاند: پسر عموى وى سلمان بن مضارب بن قيس از جمله كسانى بود كه با او موافقت كرده و همراه وى به اردوى امام (عليه السلام) آمد و در كربلاء بعد از نماز ظهر روز عاشوراء شهيد گرديد.
مرحوم مفيد در ارشاد مىنويسد:
سپس زهير همسر خود را طلاق داد و او را بدينوسيله رها نمود.
ملا حسين كاشفى در روضه مىنويسد:
زهير به همسر خويش گفت: اى زن از مال و اسباب من هر چه قدر مىخواهى بردار و همراه برادرت به كوفه برو كه من رفتم نوكرى پسر مرتضى على (عليه السلام) را اختيار كردم و تا جان دارم سر از آستانش بر نمىدارم.
همسرش كه اين سخنان بشنيد گريست و گفت:
اى مرد بى وفائى مكن كه من خضر راه تو شدم اكنون كه مىروى نوكرى پسر مرتضى على را بنمائى مرا هم ببر كنيزى دختر مرتضى على را نمايم تو غلام آن در خانه باش و من هم كنيز آن خانواده، پس هر دو باتفاق كمر خدمتكارى اولاد رسول بر ميان بسته و طريق هوادارى احفاد بتول اختيار فرموده و بدين ترتيب سعادت هر دو سرا را كسب نمودند.
رسيدن خبر شهادت جناب مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) به سمع امام (عليه السلام) در منزل ثعلبيه
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد از عبدالله بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى نقل كرده كه اين دو گفتند: وقتى ما از اعمال حج فارغ شديم به سرعت مراجعت نموديم و غرض ما از تعجيل و شتاب آن بود كه در راه به جناب امام (عليه السلام) ملحق شويم تا آنكه ناظر عاقبت امر آن حضرت باشيم، پس پيوسته طى طريق مينموديم تا به منزل زَرود كه نام موضعى است نزديك ثعلبيه به آن حضرت رسيديم و چون خواستيم نزديك حضرت برويم ناگاه ديديم كه از جانب كوفه سوارى پيدا شد و چون سپاه آن حضرت را ديد راه خود را گردانيد و از جاده به يك سوى شد و حضرت اندكى مكث فرمود تا او را ملاقات كند چون از او مايوس شد از آنجا گذشت ما با هم گفتيم كه خوب است برويم اين مرد را ببينيم و از او خبرى بپرسيم زيرا او حتما اخبار كوفه را مىداند، پس خود را به او رسانديم و بر او سلام كرديم و پرسيديم از چه قبيلهاى مىباشى؟
گفت: از بنى اسد هستم.
گفتيم: ما نيز از همان قبيلهايم، پس اسم او را پرسيده و خود را به او شناسانديم و سپس از اخبار تازه كوفه پرسيديم؟
گفت: خبر تازه آنكه از كوفه بيرون نيامدم مگر آنكه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشته ديدم و با ديدگان خود مشاهده كردم كه پاهاى ايشان را گرفته بودند و در بازارها مىگردانيدند، پس از آن مرد گذشته و به لشگر امام (عليه السلام) ملحق گشته و رفتيم تا شب فرا رسيد، به ثعلبيه رسيديم، حضرت در آنجا منزل كردند چون امام در آنجا نزول اجلال فرمودند ما بر آن جناب وارد شده و سلام كرديم امام (عليه السلام) جواب سلام را مرحمت كردند.
عرض كرديم: نزد ما خبرى است اگر خواسته باشيد آشكارا گوئيم و اگر نه در پنهانى عرض نمائيم.
پس ما آن خبر وحشت اثر را كه از آن مرد اسدى شنيده بوديم عرض كرديم.
آن جناب از استماع اين خبر اندوهناك گرديد و مكرر فرمود: انالله و انا اليه راجعون رحمة الله عليهما، خدا رحمت كند مسلم و هانى را.
پس ما عرض كرديم: يابن رسول الله اهل كوفه اگر بر شما نباشند از براى شما نخواهند بود و التماس مىكنيم كه شما ترك اين سفر نموده و برگرديد.
حضرت متوجه اولاد عقيل شد و فرمود: شما چه مصلحت مىبينيد در برگشتن، مسلم شهيد شده؟
عرضه داشتند: به خدا قسم كه بر نمىگرديم تا طلب خون خود نمائيم يا از آن شربت شهادت كه آن سعادتمند چشيده ما نيز بچشيم.
پس حضرت رو به ما كرده و فرمودند: بعد از اينها ديگر خير و خوبى در عيش دنيا نيست.
ما دانستيم كه آن حضرت عازم بر رفتن است، گفتيم خدا آنچه خير است شما را نصيب كند و آن حضرت در حق ما دعا كرد.
اصحاب عرضه داشتند: كار شما از مسلم بن عقيل نيك جدا است اگر كوفه برويد مردم به سوى جناب شما بيشتر سرعت خواهند كرد.
حضرت چون به خاتمه كار واقف و آگاه بودند سكوت كرده و چيزى نفرمودند.
به روايت مرحوم سيد بن طاووس در لهوف چون خبر شهادت مسلم به سمع مبارك امام (عليه السلام) رسيد سخت گريست و فرمود: خدا رحمت كند مسلم را، او به سوى روح و ريحان و جنت و رضوان رفت و به عمل آورد آنچه بر او بود و آنچه بر ما است باقى مانده است، پس اشعارى در بيان بى وفائى دنيا و زهد در آن و ترغيب در امر آخرت و فضيلت شهادت اداء فرمودند.
مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مىنويسد:
از بعضى تواريخ نقل شده كه مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) را دخترى بود سيزده ساله كه با دختران امام حسين (عليه السلام) مىزيست و شبانه روز با ايشان مصاحبت داشت چون امام حسين (عليه السلام) خبر شهادت مسلم را شنيد به سراپرده خويش در آمد و دختر مسلم را پيش خواست و نوازش بسيار نمود بطوريكه از حد معمول و عادت بيرون بود، دختر مسلم از آنحال صورتى در خيالش مصور گشت عرض نمود:
يابن رسول الله با من ملاطفت بى پدران و عطوفت يتيمان مرعى مىدارى، مگر پدرم مسلم را شهيد كردهاند؟!!!
حضرت ديگر تاب نياورده و نيروى شكيبائى از دست داد با صداى بلند گريست بعد فرمود:
دخترم اندوهگين مباش، اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند.
دختر مسلم فرياد بر آورد و زار، زار بگريست و پسرهاى مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و به هاى هاى بانگ گريه در انداختند و اهل بيت در اين مصيبت با ايشان موافقت كردند و امام حسين (عليه السلام) از شهادت مسلم سخت كوفته خاطر گرديد.