سوزنامه ای به صاحب عزای کربلا
تو بايد آنچنان با آرامش وطمانينه باشي ،انگار كه همه چيز منطبق بر روال معهود پيش مي رود. پس بايد قطره قطره آب شوي وسكوت كني .جرعه جرعه خون دل بخوري ودم بر نياوري. همچنان كه ازصبح چنين كرده اي.حسين از صبح با تك تك هر صحابي،به شهادت رسيده است ؛ با قطره قطره خون هرشهيد به زمين نشسته است.
هر بار كه از ميدان باز آمده است .افزايش موهاي سپيد سر و رويش را شماره كرده اي ،به همان تعداد در خود شكسته اي ،اما خم به ابرو نياورده اي .
حسين با هر بار آمدن ورفتن ،تعزيتهايش را به دامان تو مي ريخت والتيام از نگاه تو مي گرفت. اين بود كه هر بار ،سنگين مي آمد اما سبكبال باز مي گشت.
اكنون نيز دلت مي خواعد كه طاقت بياوري ، صبوري كني وحتي به حسين دلداري بدهي. اما اكنون ماجرا متفاوت است.اكنون اين ميوه جان توست كه لگد مال شده در زير سم ستوران به تو باز پس داده مي شود.اكنون اين دل شرحه شرحه توست كه بر دوش جوانان بني هاشم به سوي خيمه ها پيش مي آيد.
علي اكبر براي توتنها يك برادر زاده نيست. تجلي اميدها وآرمانهاي توست. علي اكبر پيامبر دوباره توست.نشاني از پدر توست. نمادي از مادر توست.
دوست داشتي حسين را مادام در آغوش بگيري وبوي حسين را با شامه تمامي رگهايت استشمام كني.اما تو بزرگ بودي وحسين بزرگتر وشرم هميشه مانع مي شد .وقتي علي اكبر آمد ميوه بهانه چيده شد وهمه موانع برچيده.حسين كوچكت هميشه در آغوش تو بود وتو مي توانستي تمامي احساسات حسين طلبانه ات را نثار او كني .
دلت مي خواهد كه طاقت بياوري ،صبوري كني وحتي به حسين دلداري بدهي.اما چگونه ؟با اين قامت شكسته كه نمي توان خيمه وجود حسين را عمود شد.با اين دل گداخته كه نمي توان بر جگر حسين مرهم گذاشت. اكنون صاحب عزا تويي چگونه به تسلاي حسين بر خيزي؟
وقتي پيكر پاره پاره علي اكبربه نزديكي خيمه ها مي رسد ووقتي تو به پهناي صورت اشك مي ريزي ،وقتي تارسيدن به پيكرعلي چند بارزمين مي خوري وبرمي خيزي،ووقتي…حسين كه غم عالم بر دلش نشسته است .حسيني كه خود بر بلندترين نقطه عزا ايستاده ،فقط نگران حال توست .
هنوز صداي هل من ناصر امام غريبي شنيده مي شود !!!
ازجاماندگان ره عشق نباشيم!!!